برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 53
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 57
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 55
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 68
این روزا مثه برگ درختا توو پاییزم که با هر بادی یه طرف میرن!
اصلا نمیتونم برای روزام حتی یه برنامه داشته باشم.
تا میام یه کاریو شروع کنم یکی ازم یه کاری میخواد و مجبور میشم کاری که خودم میخواستم انجام بدم رو بذارم کنار...
این روزا حس لمس بودن دارم...
+ هر از چند گاهی یه چیزایی ضبط میکنم برای خودم. یکی از اونا رو آپلود کردم و گذاشتم به عنوان آهنگ وبلاگ موقتا!
آنچه گذشت!...
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 51
مادرم: چرا دیروز چایی ریختی برا خودت نخوردیش ؟
من: من؟؟
+ آره، لیوانی ریخته بودی مونده بود کنار سماور، بابات گفت ببین برا خودش چایی ریخته بود نخورد!
- واقعا؟؟ چایی ریخته بودم نخوردم؟
و هرچی فکر کردم چیزی یادم نیومد!
به درجه ای رسیدم که شده بارها قفل گوشیمو باز کردم اما یادم رفته میخواستم چیکار کنم و یه کار دیگه انجام دادم ، بعد از چند دقیقه یادم افتاده که یادم رفته اون کارو کنم!
آنچه گذشت!...
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 53
اینکه در طول روز ایکس بار ، انواع فحش ها رو حواله این زندگی میکنم ، نشونه نارضایتی کامل از وضع زندگیم توو این برهه زمانیه !
آنچه گذشت!...
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 52
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 55
دوستان بلاگ اسکایی!
کامنت براتون میذارم بلاگ اسکای میخورشون
فلذا از گذاشتن کامنت معذوریم :|
آنچه گذشت!...
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 56
خیلی دوست داشتم همون روزای اولی که رفتم سرکار ، زنگ بزنم به دوستامو بهشون خبر بدم اما با خودم گفتم ممکنه اونا ناراحت بشن که خودشون هنوز کار پیدا نکردن و بیخیال شدم...
آنچه گذشت!...
برچسب : نویسنده : hashaft بازدید : 51